رفتن به امامزاده یحیی
غروب پنج شنبه 23مرداد ماه بود که مرتضی کوچولو رو به امامزاده بردیم.تو راهش که شازده پسر کلا خواب بودی ولی همین رسیدیم تا پدر جون صدات کرد با یه لبخند خیلی ناز بیدار شدی.. اخداروشکر که تو اولین مسافرت کوتاه مامانی رو زیاد اذیت نکردی البته اینو هم بگم که خاله نیلوفر و مادر جونی کلا در حال دور دادن جنابعالی بودن.ای خدا مامانی قربونت بره که با اون دستهای کوچولوت پولو مینداخی تو امامزاده.شبشو هم که باوجود صدای زیاد موتور برق تخت خوابیدی ولی همین که هوا روشن شدوموتور برق خاموش کردن که تقریبا ساعت 6صبح بود بیدار شدی.توی چادر مسافرتی رو خیلی دوست داشتی ولی اونم مثل خیلی چیزای دیگه فقط برا چند دقیقه برات جالب بود این لباس هایی که تنت کردیم و شما...
نویسنده :
مامانی
11:57